فیک ازدواج اجباری(پارت۴۱)

FORCED MARRIAGE 41

جونگکوک پاشو روی پدال گاز گذاشت و به سمت مقصد نامعلومش راه افتاد.
خیلی میخواست مثل بقیه کاپلا باهم حرف بزنن،رفتار کنن.
اما میترسید ا/ت ریکشن خوبی نشون نده یا حس بدی بگیره.

ا/ت متوجه ملاحظه های اون شده بود.
اما تصورات جونگکوک ذره ای درست نبود.
تصمیم گرفت خودش دست به کار شه و جونگکوکو از افکارش بیرون بکشه.

از توی اینه بغل ماشین نگاهی به خودش کرد و بعدش چشماشو به دست جونگکوک که روی دنده بود داد.

دستشو از روی زانوش برداشت...
اروم و با احتیاط دستشو سمت دست جونگکوک برد.

چشماشو بست و دستشو روی دست اون گذاشت.

جونگکوک اینقدر غرق افکارش بود که با لمس ا/ت به خودش اومد.

لبخند عمیقی زد.
نمیتونست نگاهشو از روی ا/ت برداره.

چشماش با حرفی که شنید بیشتر برق زد:

ا/ت:دوستت دارم.

دستشو از روی دنده برداشت و دست گرم ا/ت رو توی دستش گرفت و بوسه ای روش زد.

جونگکوک:منم همینطور.بیشتر از چیزی که بتونی فکرشو بکنی.

نگاهشون توی هم گره خورد اما دوومی نداشت.
جونگکوک با صدای بوق کامیون به خودش اومد و نگاهشو به جاده داد.
دست ا/ت رو محکم تر فشار داد.
انگار میخواست مطمئن بشه که حالش خوبه.


ادامه دارد...‌

هرلایک/کامنت:خوشحالی ادمین😂💘
دیدگاه ها (۶)

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۲،آخر)

چندشاتی جونگکوک(پارت۱)

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۰)

فیک ازدواج اجباری(پارت۳۹)

پارت ۳۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۳۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط